-
سبز
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 20:46
سبز یعنی استقامت تا بهار . . . ما سبز می مانیم چون اراده کرده ایم از سیاهی بگذریم
-
رنگ پائیز
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 23:43
-
من و تو
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 23:11
-
انتظار پرواز
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 23:09
برای خیزران عزیز
-
اشک پنهان آزادی
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 14:32
دستانت را گرفتند و دهانت را خرد کردند به همین سادگی تمام شدی از من نخواه که در مرگ تو غزل بنویسم کلماتم را بشویم آنطور که خون لبهایت را شستند و خون لبهایت بند نمیآمد تو را شهید نمیخوانم تو کشتهی تاریکی هستی کشتهی تاریکی این شعر نیست چشمان کوچک توست که در تاریکی ترسیده است در تنهایی گریه کرده اعتراف کرده است.
-
ژاله خون شد
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1388 16:02
ژاله بر سنگ افتاد، چون شد ژاله خون شد خون چه شد ؟ خون چه شد؟ خون جنون شد ژاله خون کن ، خون جنون کن سلطنت زین جنون واژگون کن ژاله خون کن ، خون جنون کن سلطنت زین جنون واژگون کن ژاله بر گل نشان ، گل پران کن بر شهیدان در این گلستان کن نام گم نام ها جاودان کن تا به صبح آید این شام تیره در شب تیره آتشفشان کن در شب تیره...
-
دست های سبز تو
جمعه 16 مردادماه سال 1388 18:00
امروز غرور لاله ی سرخ نو شکفته را در زیر ترکه های بید از ریشه می زنند کباده ی عدل می کشند و دم از اندیشه می زنند فردا به روی عشق با دست های سبز تو شهرها دروازه می کشند فردا نقاب ها در مطبخ سکوت خمیازه می کشند
-
به یاد ندا
شنبه 3 مردادماه سال 1388 20:55
دخترم سنت شان بود زنده به گورت کنند تو کشته شدی ملتی زنده به گور می شود. ببین که چه آرام سر بر بالش می گذارد او که پول مرگ تو را گرفته شام حلال می خورد. تو فقط ایستاد ه بودی و خوشدلانه نگاه می کردی که به خانه ات بر گردی اما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهی دید دخترم و خیل خیال های خوش آینده بر در و دیوارش پرپر می زنند. تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1388 01:27
من به چشمهای بیقرار تو / قول میدهم: ریشههای ما به آب، شاخههای ما به آفتاب میرسد/ ما دوباره سبز میشویم/
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 20:45
دو مرد دارد یکی خوابیده در بستر اش و آن دیگر آرمیده در بستر خواب های اش دو مرد دارد که دوست اش می دارند یکی در کنار اش پیر می شود و آن دیگر جوانی اش را به او می بخشد و به یکباره محو می شود
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 20:17
با هم قدم می زدیم, دست در دست, ساکت, غرق دنیا ها ی خودمان, هر کس غرق دنیاهای خود, دست در دست فراموش شده. این طور است که تا حالا دوام اورده ام.و امروز عصر هم انگار باز نتیجه می دهد, در اغوشم هستم, من خود را در اغوش گرفته ام, نه چندان با لطافت, اما وفا دار , وفادار
-
هم٬ سایه
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1387 21:42
آمده بود و درهمان جای پیشین نشسته بود ، گاه خنده می کرد خنده های کوتاه و بریده. تلخی کلامش را به جد نمی توانستم گرفت. می گفت: من و تو از هم جدائیم، با هم بیگانه ایم. دنیای تو دیگر و دنیای من دیگر است. یک دم از کنار هم می گذریم اما به هم نمی رسیم. زندگی تنهایی است، میلیاردها تنهایی همزمان. این هم که می گویم یا می نویسم...