دست های سبز تو

 

 

امروز 

غرور لاله ی سرخ نو شکفته را 

در زیر ترکه های بید 

از ریشه می زنند 

کباده ی عدل می کشند و 

دم از اندیشه می زنند 

فردا  

 به روی عشق 

با دست های سبز تو 

شهرها

دروازه می کشند 

فردا نقاب ها 

در مطبخ سکوت 

خمیازه می کشند

نظرات 2 + ارسال نظر
خیزران سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ق.ظ http://kheyzaran.blogsky.com


سلام نسترن بانو
این همه پست گذاشتی وماراخبرنکردی؟
نه تقصیر ازمن است ببخش
نیامده ام ولی فراموشت هم نکرده ام
درخیزران برایت ققنوسی هواکرده ام
بااحترام

خیزران عزیز سلام
انقدر که به این همسایه سر نمی زنند دیر به دیر آپ می کنم البته به قول محمد مشکل از کار خودمه که به بلاگ های دیگر نمی روم!
در هر حال شما هر وقت که می آیید موجب خوشحالی من می شود .
از بابت ققنوس هم متشکر..چگونه ققنوس را می شود جبران کرد !؟

دوستتان دارم . همیشه شاد باشید.

محمد چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:08 ق.ظ http://lohe-no.blogsky.com

نسترن بانوی عزیزم:

به رویاهایم گفته ام که بیایید با من پیر شوید ووگرنه همه تان را رها می کنم. خندیده اند گفته اند بیا و مرد باش و جوان بمان. ما هم سفیدی موهای ریخته ات را به تو می بخشیم.

حالا به چشمکی از ستاره ای در این اسمان هم لبریز می شوم. عیبی که ندارد. چه ایندگان چه ما. به هر حال خیال تماشای طلوع خورشید هم زیباست.

تمام غصه هایم قطره ای غلیظ شده اند و رفته اند در عمیق ترین نقطه ی وجودم چکیده اند. لحظه به لحظه با گرمی شعله ی که از این قطره جان می گیرد زنده ام. به اینجا که می رسم خیالم چنان شتابان و بی پروا پر می کشد که واژه ها با دهان باز تنها می توانند ناپدید شدنش را برای یک لحظه به تماشا بشینند. پس تا همین جا بس است.

دوست دارم

شهریست پرظریفان وز هرطرف نگاری
یاران صلای عشقست گر میکنید کاری
چشم فلک نبیند زین طرفه تر جوانی
در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری



هر بار که می آیی تازگی دوباره ای به همسا یه می دمی.
شاد باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد